11 اسفند...
سلام سلام سلام خانمها...دوستای گلم خسته نباشید از این همه کار و تلاش برای خونه تکونی هاتون امروز من زیاد حوصلم سرنرفت و حسابی وقتم گذشت...صبح ساعت 9 خواهرشوهر گرامی بنده رو از خواب ناز بیدار کردن با صدای زنگ تلفن خونه گفت داداش کوچیکه رو که خونست بگو نهار بیاد خونتون و از این حرفا...منم زودی جو گیر شدم و اس دادم که برادر جان نهار منتظرتم....بعد ارسال اس ام اس گفتم عجب کاری کردما من تک و تنها چطوری راحت باشم جوابی نگرفتم تاایکه سرم زد دوباره اس بدم که اگه الان نمیای شب برای شام بیا تا یکم با داداشت دور هم بشینیم و بحرفیم....همون لحظه اس اومد که نهار میام... دیگه رفتم زودی سر یخچال و مرغ اینارو بیرون اوردم و پختم و برنجمم خیس کردم....سال...
نویسنده :
الــنـــازجوون
22:48